کوچه ی خاطرات
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  لوگوی دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 1598
کل یادداشتها ها : 5

نوشته شده در تاریخ 90/2/3 ساعت 1:9 ع توسط ..............


دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند



  



نوشته شده در تاریخ 90/1/24 ساعت 11:27 ع توسط ..............


گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم



  



نوشته شده در تاریخ 90/1/12 ساعت 11:35 ص توسط ..............


آقا گمانم من شما را دوست...

حسی غریب و آشنا را دوست...

نه نه! چه می گویم فقط این که

آیا شما یک لحظه ما را دوست؟

منظور من این که شما با من...

من با شما این قصه ها را دوست...

ای وای! حرفم این نبود اما

سردم شده آب و هوا را دوست...

حس عجیب پیشتان بودن

نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...

از دور می آید صدای پا

حتا همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد

آقا گمانم من شما را دوست...



  



نوشته شده در تاریخ 90/1/10 ساعت 11:17 ص توسط ..............


هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم 

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛ 

نـیـاورده ســت ؟..................



  



نوشته شده در تاریخ 90/1/3 ساعت 1:31 ع توسط ..............


ورق می خورد شب  ، با پنجه ی تقدیر در باران


ومی رقصید عطر ِ کال ِ  کاج  ِ پیر در باران


نگاه ِ بـِرکه  ، سرشارازتب ِ  رویای وارونه


ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران

 

 

میان  ِ چشم ها مانده ست سرگردان  ، هزاران سال

 
خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران


دل ویک گوشوار ِ کاغذی ، انگیزه ی بودن


ومن  ، باران ندیده  ، دختری دلگیر  د ر باران


صدای خیس ِ مردی درگلوی تار می روئید


کسی مثل خودم، مثل خودش درگیر در باران


به جرم  ِ بی گناهی ،  دارهای چشم ها می دوخت


به سرتاپای من ،  یک درد ِ دامنگیر در باران


غمی کم کم خودش را دررگ ِ  دیوانه ام می ریخت


جنون بود وتب ِ  رقاصی  ِ زنجیر در باران


جنون بودآن شب وآئینه ای صد پاره دردستم


ومن حل می شدم با آیه ی تکثیر  در  باران  



  




  پیام رسان 
+ نادان از آنچه همدم حکیم است، می گریزد . [امام علی علیه السلام]

+ بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو بیا که غنچه ی دل وا نمیشود بی تو بر آی از افق ای آفتاب صبح امید که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو هزار چشمه جوشان به دشتها جاریست یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو ز سرد مهری شبهای هجر دلتنگم بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو بیا،بیا گره از کار عاشقان بگشای که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ